بازدید امروز : 172
بازدید دیروز : 42
فرق قضاوت نکردن در مورد دیگران با شناخت آنها در ارتباط یا شناخت خصوصیتهایشان در چیست؟
مکاتبه شما با این مرکزبازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و تحسین برانگیز و گویای حُسن اعتماد به این مرکز است. امیدواریم راهنمای خوبی برای تصمیم گیری در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.
دوست عزیز!
به طور کلی در اکثر موارد شخصیت ظاهری انسان متاثر از باطن و بر اساس درون و طرز فکر او بروز می نماید. آدمی آنچه که خوب و زیبا می پندارد را می پوشد و ظاهر خود را آنگونه که زیبا تشخیص می دهید می آراید. به قول یکی از بزرگان انسان آنچنان زندگی می کند که می اندیشد.
یقینا شما خود هر لباسی را نمی پوشید و چهره ی خود را به هر چیزی شبیه نمی سازید، بلکه به گونه ای ظاهر می شوید که زیبا و شایسته خود می دانید یعنی ظاهر شما طبق فکرتان نمودار می گردد.
گاهی نیز اتفاق می افتد که کسی به صورت عمد و بنابر مصالحی که خودش می داند، شخصیت حقیقی خود را مخفی می کند و با تغییر چهره و به خود گرفتن تیپ خاصی، خود را به صورت شخصیت دیگری می نماید که این موارد استثنا است.
لذا یک معیار معمول و شایع برای قضاوت در باره ایمان و اعتقاد و شخصیت انسان ها همانا توجه به وضعیت ظاهر ی افراد و تحلیل اعمال و رفتار ظاهری آنها است.
در روایتی از امیرمؤمنان(علیه السلام) می خوانیم که: «ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه؛ هیچ انسانی چیزی را در درون خود پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از دهان او می پرد یا آثاری که در چهره و قیافه او منعکس می گردد، آشکار می گردد» (نهج البلاغه، کلمه قصار 26)
قرآن کریم درباره منافقین می فرماید: «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ؛ تو می توانی آنها (منافقین) را از سخنانشان بشناسی» (سوره محمد، آیه 30)، یعنی میان زبان و سخنان انسان و فکر و اعتقاد و اخلاق رابطه خاصی است به گونه ای که با توجه به کلماتی که بر زبان جاری می شود، می توان اعماق ضمیرشان را کاوش کرد و به باطن و شخصیت درونی او پی برد.
البته باید توجه داشت که وقتی اعمال و ظاهر افراد مبنای سنجش و تشخیص اعتقاد و ایمان و شخصیت آنها است که عمل و رفتاری به طور مکرر و مستمر و در موارد و مناسبت های مختلفی از او سر زند و بارها این رفتار و کردار او را ملاحظه و مشاهده کرده باشیم تا بتوانیم بگویم این عمل و ظاهر، ترجمان باطن و نمایان گر واقعیت باور و بینش و اخلاق او است وگر نه با یکبار دیدن رفتار و عملی نمی توان درباره فردی قضاوت کرد و آن را معیار سنجش و تشخیص قرار داد.
چه بسا این رفتار و عمل تصادفی و اتفاقی از این فرد سر زده باشد و تحت تأثیر شرایطی خاص اقدام به آن کرده باشد نه این که این عمل سرچشمه گرفته از باطن و درون و نشان دهنده درون و باطن باشند.
در برخی از احکام شرعی نیز بر همین معیار تکیه شده است مثلا حضرت امام خمینی (رحمةالله علیه) در مورد تشخیص عدالت امام جماعت برای صحت اقتداء به او می فرمایند که حسن ظاهر کاشف از عدالت است؛ یعنی اگر اعمال ظاهری او دلالت بر تقوا و خداترسی و پرهیز از محرمات الهی داشت و این اعمال را در موارد متعدد انجام داد، همین کاشف از عدالت درونی و باطنی او است.
به طور مثال روایات زیادی در باب فضیلت گذاشتن محاسن و حد و اندازه آن وارد شده است; از جمله از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: «گذاشتن ریش و چیدن شارب, از جمله تعالیم دین حنیف ابراهیم (علیه السلام) است». (بحارالانوار, ج 12, ص 56)
در روایت دیگر از امیرالموئمنین (علیه السلام) آمده است که حضرت در مذمت «لشکر بنی مروان» فرمودند: «آنان کسانی هستند که ریش را می تراشند و شوارب را رها می کنند», V}(بحارالانوار, ج 25, ص 175){V
از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نیز روایت شده است که فرمود: «شارب ها را کوتاه کنید و ریش را بگذارید و خود را همانند مجوس نکنید» (بحارالانوار, ج 76, ص 111)
ناگفته نماند گذشته از «ریش» آن چه مهم است «شخصیت» آدمی است و بیش از ظاهر باید به رشد باطن و ثبات شخصیت پرداخت که در پی آن هویت شخصی و فرهنگی انسان و جامعه به ثبات می رسد. به گونه ای که ظاهری آراسته و مطابق با فرهنگ واصول دینی خود را پیدا می کند و به آسانی و با آگاهی می تواند مدل رفتاری خود را انتخاب کند.
لذا ظاهر افراد، نقش و تاثیر دارد و بر اساس طرز تفکر ما جلوه می نماید, ولی برای شناخت باطن تنها به ظاهر افراد نمی توان بسنده کرد و باید صفات و ملکات خلقی و شخصیت او را نیز از طریق نوع عملکرد او در معاشرت و مسافرت و مانند آن مورد شناسایی قرار داد.
ممکن است یک فرد با حجاب است, به معصیتهایی از قبیل دروغ, تهمت, غیبت و ... گرفتار باشد و یا ممکن است اهل حسادت و یا تکبر و ... باشد؛ اما فرد بی حجاب, فاقد این صفات زشت باشد و قضاوت اینکه این خانم بی حجاب, نسبت به فلان خانم باحجاب، بدتر است قضاوتی بی اساس است.
البته نفس عمل بد حجابی یا بی حجابی, فی نفسه زشت بوده, گناهی بزرگ محسوب می شود؛ اما کسانی که با حجاب هستند نیز نباید نسبت به اعمال زشت و قبیح, از جمله سخن چینی, بد خلقی و ... غافل باشند!
مهم اینست که قضاوت در باره ی افراد را به حضرت حق تعالی واگذار کنیم و ما وظیفه ی خود را انجام دهیم. وظیفه ی ما کسب فضائل اخلاقی و عمل به دستورات شرع و دفع رذایل اخلاقی و پرهیز از نواهی شارع مقدس است. اگر در جایی وظیفه مان امر به معروف و نهی از منکر است, به وظیفه ی خود عمل کنیم و با قضاوتهای سطحی و بی اساس,خدای ناکرده دچار کبر و غرور و ... نشویم.
اما این حالت باعث نمی شود که نتوانیم نسبت به افراد تحقیق کنیم و از طریق خصوصیاتشان پی به شخصیت آنها ببریم. به طور عمومی انسان ها همانگونه زندگی می کنند که می اندیشند و اعمال و رفتارشان بیانگر صفات و ملکات اخلاقی آنها خواهد بود, بنابراین راه شناخت افراد و قضاوت سطحی و ظاهری درباه خوبی و بدی آنها باز است, ولی در عین حال قضاوت نهایی را به خداوند می سپاریم و او است که عالم به غیب است و خود می داند که چه کسی در نهایت بد عاقبت و یا نیک سیرت خواهد بود.
پیش داوری ما درباره افراد پسندیده نیست. پیشداورری، قضاوت زود هنگام، پندار یا احساسی ویژه نسبت به یک موضوع است که معمولا قبل از جمع آوری و بررسی اطلاعات لازم پدید می آید و بر شواهد نا کافی، یا حتی خیالی مبتنی است. (کتاب روانشناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی ص 183)
در این صورت باید از پیشداوری و قضاوت زودهنگام در باره ی دیگران پرهیز کرد.
در آخر به یک حکایت در مورد موضوع یاد شده اشاره می کنیم.
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در صندلی کناری او مردی نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت، آن مرد هم همین کار را میکرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست! او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...
در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد خیلی عصبانی شده بود و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرتخواهی نبود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید